سیـــاه تر از شب

خیلی

خیلی داغون شدم. خیلی دور شدی. خیلی خواستمت. خیلی فراموشم کردی. خیلی تنها شدم. خیلی ساده گذشتی. خیلی دلگیر شدم. خیلی بی وفایی کردی. خیلی دوست داشتم. خیلی دوسش داشتی. خیلی دوست دارم. خیلی نیستی. خیلی جات خالیه...



+ دوباره کم میارمت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دختـــر شب

بی تو

آسمون آبی تر از اونی بود که دلت بیاد ازش چشم برداری، پرنده ها خوش صدا تر از هر روز بودن، آفتاب بیشتر از هروقتی انرژی میداد و هواش هوای زندگی کردن بود.
من اما زنده نبودم...


+ کاش بودی : )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دختـــر شب

نمی دونی

تو چشمات مال من نیستو
نگات دنبال من نیستو
چشاتو دزدکی دیدم
تو قهوت فال ِ من نیستو
نمی دونی دیگه حالی
توی احوال ِ من نیستو
نمی دونی ..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
دختـــر شب

شب

هرشب توی تنهایی هام با ستاره ها خلوت میکنم...
هر شب از تو میگم واسشون!
اونا هم دلتنگت شدن...
لااقل، اونا رو منتظر نزار...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دختـــر شب

زخــــــم

زل زده بودم بهش، همونی بود که باید می بود، حال و هواش، حسش، صداش، تک تک کاراش...

زل زده بودم بهش، دنیا واسه چند لحظه فقط واسه من بود، شایدم واسه ما، نمیدونم... نمیدونم به چی فکر میکرد، نمیدونم اون چی میدید...

زل زده بودم بهش و نمیدونم چجور با نگاه وابسته ش شدم، هیچی نبود جز نگاه... هیچی.

زل زده بودم بهش و قسم میخورم اونقدی نزدیک حسش میکردم که اگه دستم رو جلو میبردم بتونم لمسش کنم.... نزدیک بود، خیلی نزدیک...

زل زده بودم بهش و فکر میکردم، سبک شده بودم، هیچ فکری، هیچ نگرانی ای، هیچ مزاحمی نبود. ما بودیم و یه فاصله که حتی به چشم نمیومد، حتی نمیدیدمش، حتی نمیفهمیدمش...

نمیدونم کجا بود، خودش رو میدیدم ولی فکرش رو نه. آره، میدونم، نگاهش به چشام بود! ولی فقط نگاه... نمیدیدم دلش کدوم سمته، دوره یا نزدیک، شماله یا جنوب... نمیدیدم...

زل زده بودم بهش و با همه ی اینا حالم خوب بود... حالم خوب بود...

نگاهش خیره تر شد بهم، لبخندش رو تازه داشتم میدیدم، دلم از شدت ذوق آشوب شده بود، نمیدونم چرا ولی فقط زل زده بودم بهش...

زل زده بودم بهش، کم کم لبخندش جمع و جور کرد و یه قدم اومد جلو، با هرقدم که نزدیک تر میشد دور تر حسش میکردم، دورتر میدیدمش... دلم شور افتاد، یه جای کار میلنگید...

زل زدم به نگاهش که هنوز میخندید، به چشماش که برق میزد، دلم براش پر میزد و اون دورتر میشد... شایدم من دورتر میشدم.

خواستم صداش بزنم ولی اسمش... اسمش هیچ جای ذهنم نبود! میخواستم براش دست تکون بدم، میخواستم بگم کجا میری؟ چرا میری؟ ولی اون داشت میومد...

دنیا دیگه مث قبل سبز نبود، خاکستری شده بود، شایدم من خاکستری میدیدم...

با نگرانی زل زده بودم بهش که یه نفر از کنارم گذشت، یه صدا، یه سایه، یه شبح... یا شایدم یه پری با یه پیرهن بلنــد...

داشت بهش نزدیک میشد... نزدیک و نزدیک تر... چشام رو از موهای بلندش گرفتم و بازم زل زدم به رویای شیرین خودم... رویای شیرینی که نگاهش دیگه مال من نبود، هنوزم میخندید، هنوزم همونی بود که باید می بود، ولی این بار با یه دنیا فاصله...

دلم گرفت، بغضم شکست، پیرهنم خونی شده بود... زخم بزرگی بود و من خون گریه میکردم... آروم و بی صدا...

زل زده بودم بهش -بهشون- و با هر قطره خون دورتر و دورتر میشدن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دختـــر شب